خانه » Exhibitions » لبه / مهسا کریمیزاده
لبه
زروان روحبخشان
به نظر میرسد که ساختار کائنات از جایی نه چندان مشخص نشأت گرفته و به سوی جایی نه چندان معلوم در حرکت است. در امتداد این حرکت که شاید مقصد نامعلوم آن همان مبداء نامشخص باشد و در روندی به ظاهر منظم، تصادفات بسیار به شکلگیری طبیعت انجامیده است. اتفاقاتی که به صورت تصادفی در قالب مکانیسم طبیعت، موجب گستردگی و تنوع حیات در زمین گردیده است. زمینی که در برابر کل کائنات هیچ نیست؛ همچون ما که در مقابل زمین. مایی که ناظر طبیعت و حیات هستیم و در واقع بخشی از همان مکانیسم منظمی که تصادفات متعدد و متنوع را در بر گرفته است. چنان که گویی حضور یا عدم حضور هر کدام از ما در این جهان وابسته به همین تصادفات بوده و هست.
تقابل ساختار نظم و رویدادهای تصادفی، انسان و طبیعت، کائنات و نمود حیات و تقابلهای بسیار دیگر همه و همه ناشی از همان مکانیسم تصادفی است. چنان که جزئیترین و کوچکترین ذرات موجود در جهان ساختاری بسیار شبیه به کل کائنات دارند. همچنان که گویی بدن انسان تابع مکانیسمی همچون طبیعت است. بحرانهایی که طبیعی به نظر میرسند تا چه حد طبیعی هستند!؟ رویدادهایی که زندگی را رقم میزنند تا چه تصادفی هستند!؟ تولد، مرگ و روند میان این دو که زندگی نام دارد تا چه حد معین تا تصادفی است!؟ همه اینها تابع چه شرایطی بوده و در چه ساختاری تعریف میشوند!؟
شاید پرسشهایی از این دست هر کدام از ما را در فاصله همراهی یا تقابل با طبیعت قرار داده و چنین سرنوشتی موجب بروز تروماهای متعدد در ما گردیده است؛ پرسش از وجود خویشتن به مثابه بدنی زنده و حاصل همان مکانیسم ناپایدار طبیعی که البته به ظاهر قواعد مشخصی بر آن حاکم است.
مهسا کریمیزاده که با ممارست بسیار به تروما، بدن و نسبت آن با کائنات و جزئیات آن پرداخته و در واقع اغلب تقابل تن و تسلط طبیعت بر آن را به چالش کشیده است حالا و در همان امتداد به انتهای بیپایان این وضعیت اشاره میکند. از یک سو خطوط تهاجمی و سیخهایی که ترس را برمیانگیزانند و هشدار میدهند که دور شو! و از سوی دیگر سطوحی با قوسهای آرام و نرم که آغوش باز کرده گویی ما را فرامیخوانند.
اشارهای صریح به تقابل سطح و عمق در آنچه به سادگی یک نیشگون اتفاق میافتد و پیچیدگی سطوحی نرم و آرام که گویی هر بار به آن مینگری اندکی بیشتر لغزیده و در آستانه ریختن است. سطوحی که در عین ثبات فیزیکی به ناپایداری رو به نابودی در وضع موجود اشاره میکنند. خطوطی که در عین شور و هیجان دیگر نه چندان تهاجمی که افتاده مینمایند گویی استعارهای از پذیرفتن را در مقابل مبارزه پیش مینهند.
همۀ آنچه با ممارست بسیار ساخته و پرداخته شده گویی اشارتی به تقابل حضور ما در برابر بدن به مثابه امر محسوس است! بدنی که تأثیرات مداوم تصادفات متعدد را در زمان و مکان متحمل شده و خود نیز حاصل مکانیسم تصادفات است. خود بخشی از مکان است و مؤثر بر آن و در عین حال متأثر از همان مکان! گویی همواره ناظر تصادفها و واضع تعاریف مکانیسم آن، در حالی که خود محصول همان مکانیسم بوده و گرفتار آن! بدنی که تن به تسلط نمیدهد و همواره در لبه قرار میگیرد.