خانه » Exhibitions » چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد / نمایش آثار سیامک فیلیزاده
“چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد” تلاش چند سال اخير من سیامک فیلیزاده برای خرد و تفکیک کردن کلان روایت تاریخ است. تلاشی که از پروژه زیرزمین شروع شد و امروز به اینجا رسید.
این جزئی نگریها, روایتهای تاریخ (بخوانید گذشته) را به امروز و حال بدل و مرز میان خیال و واقعیت را از بین میبرند. همه این تصويرها، کلاژها، آدمها و مکانها از آشفتگیهایم سرچشمه گرفتهاند.
هدفم از این نمایشگاه به اشتراک گذاشتن این برآشفتهگی و احساس از هم گسیختگیام با مشاهدهگران این تصاویر و قصهها است که بپرسم، آیا شما هم به اندازه من برآشفتهايد؟
چندلایهگی و همزمانی داستانها و وقایع در این مونتاژها، خیال و افسانه نیستند بلکه به نظر شرح حال همین امروز ما هستند.
داستانهای خرد و کوچک این پروژه همانقدر از من دورند که به من نزدیک. روایت تورات، انجيل و قرآن در کوچه خیابانهای شهری به ظاهر خیالی اتفاق میافتد؛ شهری که گویا محلهای دور و اطراف ما است؛ شاید همین شهر خودمان. نفتخوار، فرمانده، منجی دلقک، همه و همه نشان از نسبت خیالی و خیال پردازانه من با شهر و جامعهای که در آن زندگی میکنم دارند. گویی برای من به غیر از نمایش حضور چندلایه و چندپارهی این جامعه رشته رشته شده راه دیگری برای زیستن وجود ندارد. نگفتید که آیا به اندازه من برآشفتهاید یا نه؟
همه چیز در این جزئیات است: در بافت دیوارهای بتونی، در رنگ لباسها، در چهرههای برافروخته، در ترسها و ضیافتها و هزاران هزار خردنگاری که دانه دانه انتخاب شدهاند و یک بر یک عکاسی شدهاند و در کلیتی روایی در کنار هم چیده شدهاند.
“چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد”، قصه اصلی همین جزئیات از دست رفته و کم اهمیت است که از کلانروایتها شروع شدند و راوی داستانکهایی شدند که نه خیالیاند و نه واقعی، نه اینجاییند و نه آنجایی.
گویی همه شهروندان این شهر همان سازندگان برج بابلاند که قصد کردند به خدا برسند. برج بابل نیست و نابود شد اما ایده رسیدن به خدا باقی ماند. شاید همه ساختمانهای بلند نشان از همین به خدا رسیدن باشند. قصه بابل را هم که میدانیم، اگر قصد رسیدن به جایگاه خدایی کنید، خداوند زبانهایتان را تغییر میدهد و امکان ارتباط را نابود. داستان من روایت دیگری از به جایگاه خدا رسیدن و دچار نفرين خدا شدن است. برج این بار ساخته شده است. برجی با هزاران دفتر و مرکز اداری و تجاری برای جناب فرمانده. سر برج در نامتناهی آسمان پنهان است، به خدا رسیده گويا. اینبار خداوند نفرینی نکرد، زبانها را هم تغییر نداد. دلیلی هم نداشت. ساکنان شهر حتی با زبان مشترک هم فاقد درک یکدیگرند. خیال خداوند قصه ما راحت است.
چیزی به نام داستان بزرگ وجود ندارد.
سیامک فیلی زاده
آبان ۱۶۰۰