مصاحبه با محمدرضا خلجی
انواع خط در دورههای مختلف آثار شما حضور نظرگیری داشته است. در آثار قدیمیتر مهرهایی با خط کوفی بر روی پیکرهها نقش ایجاد میکنند و در آثار متأخرتر خط ثلثِ در هم تنیده این نقش را بهعهده گرفته. آیا این استفاده صرفاً جنبههای زیباییشناختی و تزئینی دارد یا در آن معانی کنایی هم باید جستوجو کرد؟
خط برای من هم از جنبه تاریخیاش مهم بود و هم از بابت پیوستگیاش با مذهب. در کارهای اولیه خط کوفی را با تغییراتی استفاده کردم، و شاید بیشتر جنبه گرافیکی داشت. در کارهای بعدی خط ثلث آمد. ثلث انرژی زیادی دارد، درهم تنیدگیاش هم بافت ایجاد میکند و هم نمایندهای از سنتها است. برای این مجموعه از هنرمند قلمزنی دعوت کردهام تا این کار را انجام بدهد.
در کارهای قبلی گاه ترکیبی از نشانهها و فونتهای مختلف دیده میشد که کنار هم چیده شدهاند …
در آن کارها توجهم جلب شده بود به ورقهای طلایی باقیمانده از طلاکوبهای تجاری که در واقع دورریز است و در اعیاد در تهران مردم از آنها برای تزئین درختان استفاده میکنند. از آنها با نگاهی انتقادی در آثارم استفاده کردم، هم در نقاشیها و هم در بعضی از مجسمههایم. در اینها نشانههای مختلف از مذهب تا تجارت در هم و بر هم هست، خطها و فونتهای مختلف هم هست، که در ترکیب با فرم کیسهمانند مجسمه استفاده کردم.
پیکرهایی که شیء کیسهمانندی آنها را پوشانده یا در بر گرفته در دورههای مختلف کاری شما تکرار شده و به نظر میرسد در دورههای مختلف اشکال مختلفی را ایجاد کرده.
یک بار خانمی چادری در آفتاب گرم تابستان روی نیمکتی نشسته بود و چادرش را هم برای فرار از گرما روی صورتش انداخته بود. من از او طراحی کردم و بعد آن را ساختم، و ایده اولیه از اینجا آمد. پارچه در کار من معمولاً چیزی است که روی سر آدمها کشیده میشود و اجازه نمیدهد چیزی را ببینند. گاهی هم حجمی است که خود در مکعب یا فضای بستهای نگه داشته شده. شاید استعارهای از بستگی و فشارهای اجتماعی باشد، انرژی فرمی که میخواهد بیرون بزند، مثل این که به پیله یا پوسته فشار میآورد تا از آن بیرون بزند.
پاها در کار شما گاه تنها بازمانده فیگور انسانی است. در این مجموعه هم اشارههای بسیار ضعیفی از پاها باقی مانده است…
در این مجموعه حس میکنم انرژیهایی که در فرم هست فیگورها را در خود قایم کرده. دارم از فیگور دور میشوم و کارم انتزاعیتر میشود. در کارهای مجموعه جدید پاها را بردم توی اسکلت، که الان اشارۀ خیلی ضعیفی از آنها باقی مانده. و فقط نوک پاها از قالب بیرون آمده و بخش کوچکی از آنها دیده میشود.
در طول سالهای فعالیتتان با متریالهای مختلف و بسیار متنوعی کارکردهاید.
در دانشگاه تهران با متریالهای مختلفی کار میکردیم، گل و گچ و برنز که بود، گاهی متریالهای جدیدی مثل اسفنج را هم امتحان میکردیم اما جدی نبود؛ بعدها مصالح مختلفی را امتحان کردم از جمله پلاستیک. الان به هیچ متریال خاصی مقید نیستم، حتی برایم مهم نیست که ماندگار باشد. در مجموعه اخیرم ماده اصلی آلومینیوم و مس است. آلومینیوم بسیار مقاوم و ماندگار است، با آن که کار کردن با آن سخت است اما بافت، رنگ و جلای خاص خود را دارد. حال و هوای معاصر آن در این مجموعه دلخواه من بود.
فاصله بین آثار مجموعه قبل که پرداخت ظریف و تمیزی داشتند و این مجموعه که بافتهای زمخت و ارگانیکی دارد زیاد به نظر میرسد. در فرمهای کلی هم تفاوتهایی مشاهده میشود.
در هر دو مجموعه فرم اولیه از پلاستیک به دست آمده. اسکلت را میساختم و نایلون را با گچ درون آن میانداختم، و آن فرم جاری میشد و انگار میخواست اسکلت را بشکند و بیرون بیاید. در مجموعه جدید این مسیر را برعکس کردم، اسکلت را بیرون آوردم و ماده نرم را روی آن کشیدم و از رویه و حجم بیرونی استفاده کردم؛ طوری که فرم اصلی در روی اسکلت ایجاد شود. این کار ترکیبی از حس ماده صنعتی و آنچه روزمره دارد استفاده می شود را به من میداد؛ و ماده پلاستیک.
امروز پلاستیک ماده مهمی در مجسمه سازی معاصر به شمار میرود…
پلاستیک ماده صنعتی معاصر است که امروز بحثهای زیادی هم دربارۀ استفاده یا عدم استفاده از آن خیلی مطرح است. برای من امکاناتی که میدهد مهم بوده، که به نظرم در این مجموعه خوب جواب داد. مثلاً الکتروفرومینگ راهم هیچ وقت دوست نداشتم، خیلی با روحیۀ لوکس آن مخالف بودم ولی در این آثار جواب داد، دقت و حساسیتی که از بافت پلاستیک انتظار داشتم را دقیقاً به من داد، در عین استحکامی که دارد.
در مجموعه جدید مجسمههای شما کیفیات نقاشانه خیلی برجستهاند. خوردگیها و ساییدگیها اهمیت تصویریِ بافت و کیفیت سطح را بسیار افزایش دادهاند، برخی پیکرههای این مجموعه از نظر تاثیر کلی بین مجسمه و نقاشی قرار میگیرند…
بله، بعضی از آنها به نقش برجسته نزدیک شدهاند و روی دیوار هم نصب میشوند. بافتها هم زیباییشناسی خود را دارند که برای من خیلی مهم بوده؛ ابهامی که باید بیننده را جذب کند، نگاه دارد و متمرکز کند و در تخیل خودش ببرد. برای من همیشه آنِ اثر، تجسم اثر، مهمتر از پیامی است که میخواهد بدهد.
شما مجسمهسازی حرفهای هستید که هیچ شغل دیگری ندارید.
بله، متاسفانه، یا خوشبختانه! هیچ شغل دیگری ندارم، و همه انرژیام در کارگاه متمرکز شده. خوشحالم!
در نگاه کلی به نظر میرسد در مجموعه جدید شما تغییر قابل توجهی با مجموعۀ قبلی قابل مشاهده است. علت این تحول چیست؟
این شاید به این دلیل باشد که قبل از این مجموعه چند سال کار کردم و آنها را اجرا نکردم؛ انواع اتودها با گل، خمیر، موم، کاغذ، … در اینها به سلیقه و خواست دیگران اهمیت ندادم و به دنبال فرمی بودم که مال خودم باشد؛ یک فرم خاص و زبان شخصی. حتی به فروش آن یا توجه بازار فکر نکردم؛ لذتی که از تجربۀ جدید میبرم به بقیه مسایل اولویت دارد. از تکرار گریزانم و هر بار مجموعهام با قبلی متفاوت میشود. حتی اگر مجموعه قبلی خیلی هم موفق بوده باشد، مثلاً از بابت تجاری؛ باز هم مجموعۀ بعدی حرکت میکند و متفاوت از آب در میآید. البته، تاثیر فشارهای جامعه هم مهم است، که به هر حال روی کار هنرمند خودش را نشان میدهد. من هیچ وقت درک نمیکنم که هنرمندی کاری بکند که نسبتی با تجربه و اجتماع نداشته باشد.