– با توجه به آنکه با بیوگرافی شما کم و بیش آشنا هستیم چه میزان از زندگی شخصی شما را میتوانیم در آثارتان ببینیم؟
– میتوان گفت از ۴۰ سال اخیر یعنی بعد از انقلاب این تاثیر بیشتر به چشم میآید. پیش از انقلاب به برخی کارهای من که درباره مسائل سیاسی و اجتماعی بودند اجازه نمایش داده نمیشد. بعد از انقلاب به همت زندهیاد هوشنگ گلشیری نمایشگاهی در مرکز مطالعات فرهنگی اصفهان برپا کردم. پس از آن در کارهایم به موضوعات شخصیتر پرداختم؛ مانند آثار نمایشگاه حاضر در گالری ایرانشهر. در آنها ما یک لایه رویی میبینیم و لایه زیرین آن مسائل شخصی من است. در لایه اول کافه و آدمهایی هستند که در کافه نشستهاند اما شکلهای دیگری در گوشه و کنار میبینیم که اشارههایی محسوب میشوند. لایه زیرین مسائل شخصی من است که میآیند و میروند و جای خود را در کار پیدا میکنند. ذهن من هنگام نقاشی کردن با این فضاها درگیر است. معمولا یک طرح حاضر و آماده در برابرم نیست. در روند کار کردن عوامل متعددی میتوانند بر جزئیات فیگورها و اشیا تاثیرگذار باشند مانند فیلم یا عکسهایی که شب قبل دیدهام، بخشی از رمانی که خواندهام و مسائلی که روزانه با آنها مواجه بودهام. کارهایم از قبل طرح مشخصی ندارند و حتی ربط جزئیات کارها را گاهی بعد از اتمام آن پیدا میکنم. یک مثال ساده از کافه گلشن میزنم. چهارنفر نشستهاند و گربهای بر پای یکی از آنها خوابیده است. تا اینجا پنج موجود زنده داریم و یک صندلی خالی. آدمها به دوربین نگاه میکنند پس کسی که جایش خالی است همان است که دوربین در دست دارد. باز برای اینکه مشخصتر باشد روی صندلی هم یک دوربین قرار دارد که اشارهای به عکاس است. نگاه زن تابلو حسی متفاوت دارد. از آن میتوان وجود یک رابطه یا دوست داشتن را حدس زد. اما سه نفر دیگر انگار برای عکس ژست گرفتهاند. این اشارهها همان لایههای پنهانِ کار هستند. مخاطب تا چه اندازه به آنها پی ببرد یا نه، نمیدانم. عکسهایی به دیوار، یادداشتهایی در اطراف یا یک شیشه نوشابه شاید روزی برای من خاطرهای بوده است.
-پس از مهاجرت به نروژ شما در جغرافیا و فرهنگ متفاوتی زندگی کردهاید. آیا نشانه این تفاوتها را میتوان در آثار شما یافت؟
– از یک زاویه هیچ تاثیری نداشته است. در کارهای من هیچ نشانهای از جغرافیای آنجا نیست. هرچه هست جغرافیای شرق است مانند گرم بودن رنگها. در نروژ اصلا رنگهای گرم نداریم حتی در فروشگاهها و خیابانها. آنجا شش ماه از سال هوا یا ابری است یا خاکستری و تاریک و دلگرفته. در خیابان اکثر ماشینها سیاه و طوسی است. انگار آدمها با رنگ مشکل دارند. این ویژگیها به شکلی دیگر شاید شبیه جدال یا مقابله در کارهای من ظاهر میشوند و تمام رنگهای آثار من شاد و گرم هستند. انگار چیزی که آنجا ندارم و دلم میخواهد داشته باشم را در کارهایم میآورم.
– پالت رنگی شما در زمانی هم که ایران بودید همین پالت رنگی بود؟
– بله همان بود ولی آن زمان به این شدت نبود و هرچه جلوتر میرویم و به کارهای آخر نزدیک میشویم رنگها متنوعتر، شادتر و گرمتر هستند. تاثیر جغرافیای سبز آنجا بر من شاید فقط به صورت مقابله بوده است. آنجا به ندرت میتوان زمینی به اندازه کف دست یافت که چیزی در آن سبز نشده باشد. اما در کارهای مجموعه «اینک آخرالزمان» شاهد طبیعتی خشک هستیم و هیچ نشانهای از گیاه و حیات و آب در آن نیست؛ حتی برکههای آبی که وجود دارد کدر و آلوده است. البته موضوع آنها آینده انسان معاصر است و به جغرافیای خاصی محدود نمیشود.
– دوستی شما با اُد نَردِروم چگونه شکل گرفت؟
– اُد نردروم را در نمایشگاههایش و جاهای دیگر دیده بودم. از طریق یکی از دستیارانش با او قرار ملاقاتی هماهنگ کردم و به دیدنش رفتم. دوستی عمیق و طولانی بین ما شکل گرفت و من برای دورهای به شدت تحت تاثیر فضاهای کاری او بودم و متاثر از آنها در حدود ۱۰۰ تابلو نقاشی کردم. نام آن مجموعه «اینک آخرالزمان» است.
– علت ابعاد بزرگ کار شما چیست؟
– وقتی حرف زیادی برای گفتن دارم فضای کار باید گنجایش داشته باشد.
– آثار با چنین ابعاد بزرگ را چطور اجرا میکنید؟
– برای اجرای تابلوهایی که خیلی بزرگ هستند و در حدود ۴ یا ۵ متر ارتفاع دارند، وسیلهای چوبی مثل داربستهای ساختمانی ساختهام و زیر آن چرخ گذاشتهام که امکان حرکت در کارگاه را داشته باشد. با استفاده از آن میتوانم به خوبی بر روی آثار با ابعاد بزرگ کار کنم. درباره این آثار توضیحی باید بدهم؛ گاهی آنقدر بزرگ هستند که از در خانه نمیگذرند و معمولا مردم میپرسند پس برای چه کسی نقاشی میکنی؟ من فقط میخواهم کار کنم و مهم نیست کار به کجا میرود. بلاخره که جایی برای آن پیدا میشود!
– آیا هنر شما فوران امری درونی است، نوعی برون ریزی؟ در پی بیان چه هستید؟
– در پی بیان چیزی که من را اذیت میکند. زمانی تئاتر کار کردم اما رسانه مناسبی برای من نبود. پس از آن به سینما روی آوردم و فکر میکردم در آن ماندگار میشوم. بعد از ساخت حدود دوازده فیلم کوتاه متوجه شدم سینما برای من فضای گستردهای نیست. برای دورهای رفتم سراغ نوشتن و حدود بیست داستان کوتاه دارم که بعضی از آنها در ایران قبل از انقلاب و خارج از ایران در مجلههای فارسی زبان چاپ شدهاند اما باز به نقاشی بازگشتم و به سراغ رسانه دیگری نرفتم.
– در تولید آثارتان دغدغه خاص و ثابتی داشتید یا موضوعات آن تغییر میکند؟
– نه همه برمیگردد به وضعیت زندگی من در سالهایی که گذشت؛ سالهایی همیشه ناآرام. گویی کسی در دریای طوفانی گم شده است و در پی جزیرهای امن است. همیشه در تلاطم بودهام و هرگز برای مدتی کوتاه هم زندگی آرام و استانداردی نداشتهام. همه این تجربهها به همین شکل در کارهایم آشکار است و مدام تکرار میشود. علاوه بر آن مسئله نگاه من به جهان، سیاست، انسان و… هم هست. در مجموعه «اینک آخرالزمان» نگاهم بیشتر به انسان و زندگی انسان معاصر است که با چنین شتابی به کجا خواهد رفت؟
– چرا تاکنون در تهران نمایشگاهی نداشتید؟
حدود ده سال پیش تصمیم گرفتم در تهران نمایش داشته باشم. با دوستم آیدین آغداشلو درباره آن حرف زدم و او تاکید داشت آثار باید در مکانی به نمایش درآیند که به خوبی دیده شوند. دوستی و کمکهای او در یافتن و بررسی گالریها بسیار موثر بود؛ در همین راستا با چند گالری در تهران وارد مذاکراتی شدیم و در چند جلسه درباره نحوه ارائه و تعداد آثار گفتگو کردیم؛ اما هربار به علتهای مختلف همکاریها صورت نگرفت.
– آغاز همکاری شما با گالری ایرانشهر چگونه بود؟
– دوستی دارم که کارهای نمایشگاهی من را در ایران پیگیری میکرد و در صفحه اینستاگرامم عکسهایی از نقاشیهایم را میگذاشت. در حدود یک سال پیش تماس گرفت و گفت مدیر گالری ایرانشهر میخواهد با شما درباره نقاشیها صحبت کند. ایمیل و شماره تماسم را برای او فرستادم و همکاری ما اینگونه آغاز شد. در این یک سال گالری ایرانشهر برای برگزاری نمایشگاه پیگیریهای زیادی کردند. من کارگاهی در اصفهان دارم که تعدادی از تابلوهایم در آنجا است، مدیر گالری برای دیدن آثار به آنجا رفتند و تعدادی از تابلوها را به تهران آوردند؛ همچنین پیش از افتتاحیه و در طی این یک سال نیز به معرفی آثار در فضاهای هنری پرداختند.
-آثار نمایشگاه حاضر در کدام دسته از آثار شما قرار دارد؟
– این آثار از سه مجموعه انتخاب شدهاند: «عکاسخانه آقای ادیب»، «تهران ۱۹۶۷» و «کافه گلشن». و چند تابلو هم ربطی به این مجموعه ندارد و مربوط به دورانی است که من ملهم از فضای پاپ آرت نقاشی میکردم.
عکاسخانه آقای ادیب در فضای عکاسخانهای رخ میدهد که در نوجوانی از برابر آن میگذشتم و با وجود آنکه هرگز داخل آن نرفتم سالها فضای آن را در خیالم تصویر میکردم. این مجموعه برآمده از از خیال فضایی است که همیشه دوست داشتم در آن عکاسخانه میدیدم. مجموعه «تهران ۱۹۶۷» به مقطعی بازمیگردد که در پاساژ پلاسکو کار میکردم و تهران برای من در چهارراه استابول، لالهزار و فردوسی خلاصه شده بود. شبها که پس از کارم به سمت خانه بازمیگشتم از خیابان لالهزار میگذشتم بسیار دلانگیز بود. صدای موسیقی و شادی از هر طرف برمیخاست. چراغهای رنگی و نئون سینماها فضاهای پرنشاطی در خیابان ایجاد میکرد و مردم شاد در سالنهای تئاتر و کافهها به چشم میخوردند. آن سالها همان حدود ۱۹۶۷ بود و من به همین دلیل این عنوان را برای مجموعهام انتخاب کردم. تابلوی «قایقهای کاغذی»، «نوستالژی» و «جاده» جزء این مجموعه است. در مجموعه «کافه گلشن» فضای کافهای را تصویر میکنم که برایم یادآور کافهای قدیمی در اصفهان است. این کافه پاتوق نویسندگان، فیلمسازان، هنرمندان و در واقع روشنفکران بود و من هم به آنجا رفت و آمد میکردم. تقریبا همه این آثار به نحوی از گذشته من برمیآیند و به آن گره میخورند.
– برخورد مخاطب اروپایی در مواجه با آثار شما چگونه است؟
– همه آنها شوکه میشوند. یک بار یکی از مخاطبان گفت:”من سه بار به نمایشگاه شما آمدهام و هر بار بسیار متاثر شدهام.” مخاطبان اروپایی با آثار به خوبی ارتباط برقرار میکنند و درحالیکه با موضوعات آنها آشنایی ندارند نمایشگاههایم با استقبال گرمی مواجه میشوند. وقتی موضوعات را برایشان توضیح میدهم بیشتر به وجد میآیند. یکی از جذابیتها برای آنها این است که کارهایی با این ویژگی و این رنگ کمتر دیدهاند.
افسانه جوادپور