در خلق این مجموعه به سراغ سیاهچادر رفتید که کارماده معمول مجسمهسازی نبود؛ با توجه به آنکه آموزش رسمی در این رشته دیدهاید و کار کردن با تکنیکهای مختلف آن را میدانید، نسبت این کارماده را با کارتان چگونه میبینید؟
سیاهچادر برای من یادآور دوران کودکی است. من خوزستانی هستم و در دزفول به دنیا آمدم. زمان جنگ ایران و عراق را در دزفولی گذراندم که عراق آن را بیش از صد بار بمباران و ویران کرد و من شاهد بودم. برای در امان ماندن از موشکباران از شهر میگریختیم و در سیاهچادرهای عشایر اطراف خوزستان پناه میگرفتیم. کودکیام در جنگ گذشت، در بیابان و در بین عشایر. آنچه امروز میسازم بازتابی از رسوب خاطراتم در سیاهچادرهای عشایر است که اینگونه بروز پیدا کردهاند؛ حتی قبل از ورود به دانشگاه مقداری سیاهچادر تهیه کرده بودم انگار میدانستم میخواهم چه کنم. روند یادگیری تکنیکهای دیگر را در دوران دانشگاه طی میکردم ولی فکرم بر سیاهچادر متمرکز بود. هسته اولیه این مجموعه پروژه نهایی دانشگاهی من بود که به راهنمایی آقای محمدحسین عماد اجرا شد. با این ماده احساس نزدیکی دارم؛ انگار از قبل نسبت به آن شناخت و دید کاملی داشتهام و برایم آشناست.
نحوه و روند طراحی و اجرای این مجسمهها چگونه است؟
– در طراحی اولیه یک شیء مشخص را انتخاب میکنم؛ مثلا از دوک نخ ریسی الهام میگیرم، فرم آن را طراحی میکنم و اسکیسهای مختلفی از آن میزنم. معمولا فرمی که در انتها به آن میرسم شکل کاربردی دوک را ندارد و تنها حسی از آن را منتقل میکند. بعد از تکمیل طراحی اولیه شروع به ساخت میکنم اما معمولاً در روند اجرا با توجه به محدودیتها و ویژگیهای کارماده ناگزیر به ایجاد تغییراتی در طراحی اولیه میشوم تا ساختار کلی حجم آسیب نبیند. سعی میکنم در ساخت جزئیات پایانی کار هم از روشهای بدوی استفاده کنم؛ مثلا اتصال چوبها را به پیروی از روش عشایر با پشم یا موی بز ایجاد میکنم یا در بافتن سیاهچادرها از روشهای سنتی بافت عشایر استفاده میکنم. در این مجموعه بارها با مشکل تهیه کارماده مواجهه بودم و همین موضوع سرعت پیشرفت کار را کند میکرد. پشمی که با آن در حال بافتن بودم در میانه کار تمام میشد و روند پیدا کردن پشم با همان ویژگی بسیار طولانی بود. گاهی مجبور میشدم از رنگ کردن استفاده کنم که همیشه هم به راحتی به نتیجه موردنظرم نمیرسید.
رابطه بین فرم و کارماده در این مجسمهها چیست؟
من مجسمههایم را از مادههای طبیعی میسازم و بالطبع فرم آنها را به فرمهایی ملهم از طبیعت نزدیک میکنم تا با کارماده همخوان و هماهنگ باشد. هرچند هندسه خاصی ندارند اما هندسهای پنهان در طراحی آنها وجود دارد.کارماده آثارم از زمین، مادر طبیعت است و فرمهای زنانه بسیاری نیز در آثارم وجود دارد مانند گیسبافتها که برایم نمادی از زنانگی است و در بخشهای مختلف آثار گاه آویزان شده و گاه در محل اتصال دو لته قرار دارد. در این نقطه است که زمین، طبیعت و زن در کنار یکدیگر قرار میگیرند و کارماده و فرم با یکدیگر میآمیزند.
پس اساساً زن و طبیعت الهامبخش فرم آثار است؟
من عجایبپردازی شخصی هم در کار دارم و احساس میکنم آنها جانورانی زنده هستند. چوبی که آویزان است و شکمش باد کرده آبستن است یا مجسمهای که تکان میخورد و صدای زنگوله از داخل آن شنیده میشود وجودی درون خود دارد که در جنب و جوش است.
آیا اشیایی که در کارهایتان از آنها استفاده میکنید معنی نمادینی دارند؟
هر آنچه استفاده میکنم اشیایی متعلق به گذشته دور است. گاهی پس از جستجوی بسیار قطعه دلخواهم را مییابم که بعضی از آنها عتیقه هستند و بعضی دیگر اشیای کاربردی که مورد کاربری خود را از دست دادهاند اما هریک تاریخی دارند که میتواند شخصی یا قومی باشد. اگر حتی یک قطعه آهنگری در کارم استفاده کردهام تاریخچهای دارد و کار را به گذشته میبرد، حتی میخ ها و زنجیرها! در گذشته میخهای فولادی را با دست میساختند و آهنگرانی بودند که حلقههای زنجیر را به یکدیگر جوش نمیدادند بلکه میبافتند. بسیاری از زنجیرهایی که استفاده کردهام بخشی از تاریخ است. در مورد قطعات دیگر هم این رویه را دنبال میکنم؛ مثلا با تکنیکهای کهنهکاری مختلف به قطعات چوبی الحاقی که خودم میسازم جلوهای قدیمی میدهم.
چرا میخواهید کار ما را به گذشته ببرد؟
زیرا گذشتۀ ما در حال نابودی است و من در این مجموعه نمادهایی از آن را، که در تجربه زیستهام وجود دارند، به عنوان نشانههایی تداعیگر این موضوع به کار میبرم. دنیای معاصر بر همه چیز حتی بر زندگی و روند کوچ عشایر تاثیر گذاشته است و امروزه روش زندگی، برخورد یا حتی جابهجایی آنها به صورت سنتی انجام نمیشود. در واقع بعضی از آداب و رسوم آنها رو به زوال است و البته این موضوع به عشایر خلاصه نمیشود و رخدادی جاری در ابعاد مختلف جامعه است. از سویی دیگر دغدغه خلق این آثار، همزیستی بشر با طبیعت است که کوچنشینها از نمادهای اصلی آن هستند؛ اقوامی که در صلح با محیطزیست میزیستند و از تغییراتش بهره میجستند. آن زمان که انسان و طبیعت همآغوش بودند دورانی طلایی اما در حال نابودی است و گویی رقص به جنگ بدل شده است. میخواهم در کارهایم دوران شکوهمندی که طبیعت و بشر با یکدیگر آمیخته بودند را نشان بدهم؛ دورانی که هنوز بر هم چیره نشده بودند و یکدیگر را از بین نمیبردند. من قطعات و مواد مختلف را طوری کنار هم قرار میدهم که در ترکیبی هماهنگ و سازگار یک کل واحد را شکل بدهند؛ خشونت و سختی قطعات آهن در این همنشینی تعدیل مییابد، بی هیچ جنگی با اثر میآمیزند و به بیان آن کمک میکنند.
رنگ سیاه غالب در کارهایتان ریشه در چه دارد؟
شاید این تیرگی غالب به دوران کودکیم که در سیاهی جنگ و سیاهچادرها گذشت بازمیگردد. علاوه بر رنگ سیاه فرم زنانگی و باروری هم در آثارم غالب است؛ مادر من سختیهای زیادی در جنگ کشید. تصاویری که از او در آن روزها دارم هرگز از یادم نمیرود. آن روزگار و اتفاقاتش تاثیراتی بر من گذاشته که تنها امروز متوجه برخی از آنها میشوم و شاید این جنبه زنانه آثارم ریشه در رنجی دارد که مادرم متحمل شده بود. آثار این مجموعه همه سیاه هستند اما آثار مجموعههای بعدی ممکن است با مواد و شیوههای دیگری باشند.
این آثار را از چه جنبههایی معاصر میدانید؟
از لحاظ متریال و نوع ساخت آنها که شکوه تاریخی در خود دارد. در کارم هم به نوعی سنت وجود دارد و هم گویی تغییریافتهای از آن است. آنها نمادگونهاند، ایرانی بودن و عشایر بودن در آنها هست و انگار از دل تاریخ بیرون آمدهاند.
افسانه جوادپور